loading...
تبلیغات - مقالات معماری - دانشجویی
نقش برتر بازدید : 118 سه شنبه 30 تیر 1394 نظرات (0)
مطالعات طراحی مركز موسيقي سنتي ايران

تاریخ ایجاد 07/05/2015 12:00:00 ق.ظ    تعدادبرگ: 197 برگ ورد   قیمت: 48000 تومان     تعدادمشاهده  26  
 


مطالعات طراحی مركز موسيقي سنتي ايران
 
بخشی از مطلب
 
مقدمه
 
من با موسيقي زيسته‌ام و عمر خود را در پي‌رمز و راز اين لطيفه نهاني طي كرده‌ام، بدان انديشيده‌ام و دل در گروي آن نهاده‌ام. هنوز هم آن جذبه نخست، آتش در درونم مي‌افكند، مرا مي‌ربايد و با خود مي‌برد، و نمي‌دانم چيست در گوهر اين افسونگر كه چنين جان‌هايي لطيف را مسحور خويش كرده است. در همه اين سال‌ها كمتر مجالي داشتم تا شرح اين سودا دهم. «كاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست». بر اين باور بودم كه كار هنرمند آفرينش است و بس؛ و بايد تفسير و سخن گفتن از هنر را به جامعه‌شناسان و فيلسوفان و ديگران سپرد. ولي به عنوان هنرمندي كه همواره مورد لطف بيكران مردم است، در برابر پرسش‌هاي جدي قرار مي‌گرفتم. گرچه در حد توان مي‌كوشيدم تا ديدگاه خود را توضيح دهم و يا در اندك مصاحبه‌ها با رسانه‌ها برداشت‌هاي خود را درباره موسيقي ايراني بيان كنم، اما كمتر اين فرصت پيش‌ مي‌آمد تا به تفصيل در اين باره سخن بگويم. «راز مانا» مجلي بود تا اين تاملات را با جامعه در ميان بگذارم. و فراتر از اين بايد بگويم كه مجالي بود تا تجربيات و تاملات خود را مروري ديگر داشته باشم. بسياري از اين موضوعات را انديشيده بودم، اما گفت و گوها فرصتي را پيش آورد تا يك بار ديگر و از ديدي تازه به اين موضوعات نظر اندازم. خوشبختانه دوستانم اهل مجامله و تعارف نبودند و تا نكته‌سنجي‌هاي بسيار نمي‌كردند، و پاسخ دقيق نمي‌گرفتند، قانع نمي‌شدند و به سراغ پرسش ديگر نمي‌رفتند. گمانم لطف اين گفت و گوها در اين است.
زماني كه نخستين بار ايده تدوين كتاب راز مانا مطرح شد، هم من و هم دوستانم تصور انجام چند گفت‌و گوي ساده را در ذهن داشتيم و بر اين باور بوديم كه مي‌توان در چند جلسه اين كار را به سامان رساند. هر چه پيش‌تر مي‌رفتيم، آن تصور اوليه بيشتر رنگ مي‌باخت تا بدانجا كه شايد بتوان گفت كه اين كتاب نه از ايده اوليه بلكه در جريان گفت‌وگو شكل گرفت. ماجراي شكل‌گيري كتاب خود شرحي خواندني است و اميد است كه در ويراست دوم كتاب بدان بپردازيم. وقتي كه متن گفت‌وگوها بازخواني مي‌شد، سوالات تازه‌اي طرح مي‌شد و پاسخ‌هاي تازه‌اي را مي‌طلبيد و آن پاسخ خود سوالي ديگر را ميدان مي‌داد. به همين دليل، بخش مهمي از اين گفت‌و گو در جريان چندباره رفت و برگشت متون شكل گرفت. تمام آن سخن‌ها كه گفته و شنيده شد در اين متن راه نيافتند و شايد بر خواننده آگاه اين گسيختگي چندان پوشيده نمانده باشد. 
پرسش‌هايي كه در اين كتاب طرح شده‌اند، پرسش‌هايي از جايگاه و نقش موسيقي ايراني و نقش من در سرنوشت اين هنر است و من از چشم خود بدان پرداختم. با اين حال بايد در نظر داشت كه ديگراني نيز كه در اين عرصه دستي دارند، خودبه خود مخاطب اين پرسش‌هايند. اميد است اين كتاب آغاز شكل‌گيري گفت‌و گويي وسيع‌تر ميان موسيقي‌دانان فرهيختگان و روشنفكران و جامعه درباره سرنوشت موسيقي ايراني و آينده آن باشد.
محمدرضا شجريان 
هنر و موسيقي وجهي از تاريخ و فرهنگ يك ملت است و از اين‌رو شايسته آن است تا فيلسوفان و جامعه‌شناسان هنر به قصد شناخت رازهاي نهفته و معاني پنهان فرهنگ‌ها در آن تامل كنند. هر قوم يا گروه اجتماعي- هر چقدر هم كه از بيان دنياي دروني خود پرهيز كند- چون به عرصه هنر پا مي‌نهد قادر به پرده‌پوشي نيست و در اين پهنه، به شيوه‌اي ظريف، ناخواسته و نهائي، خود را آشكار مي‌كند. ورود به چنين دنيايي و خواندن رازهاي نهفته، تمناي فيلسوفان و جامعه‌شناسان هنر است و روشن است كه اين كار نه چندان سهل و ساده است.
متاسفانه در ايران، عرصه هنر كمتر موضوع چنين تاملات و مطالعاتي بوده است و موسيقي از اين حيث، بيشتر از ديگر جلوه‌هاي هنري مورد غفلت قرار گرفته است. اين در حالي است كه برخي فيلسوفان هنر، موسيقي را «منطق احساسات و تمايلات جمعي» خوانده‌اند و بر اين باورند كه موسيقي بازتاباننده الگوي ذهنيت جمعي يك قوم و ملت است و در همه كنش‌هاي جمعي بازتاب مي‌يابد. از اين منظر، موسيقي شايد بيش از ديگر جلوه‌هاي هنري، از حيث مطالعات فرهنگي، جامعه شناسي و حتي فرهنگ سياسي، درخور توجه است.
موسيقي، توليد احساس به شيوه‌اي بسيار انتزاعي است. احساساتي كه با واژه‌ها قابل بيان نيستند و يا به صورت كامل با ابزارهاي زباني بيان نمي‌شوند. تجربه تاريخي حاصل از زيست مشترك يك گروه، در موسيقي آنها بازتاب مي‌يابد و هر قوم، گروه يا ملتي كه نغمه موسيقي خود را مي‌شنود، فشرده تاريخ و تجربه تاريخي خود را حس مي‌كند. واكنش احساسي مشترك در برابر نغمه‌هاي موسيقي، گويي يادآوري خاطره تاريخي آن قوم است.
از ميان فيلسوفان هنر، سوزان لانگر توجه بيشتري به اين وجه موسيقي نشان داده است. تئوري موسيقي وي بر دريافت ويژه او از فلسفه ذهن و فلسفه هنر متكي است. او كاركرد اصلي ذهن را انتزاع مي‌داند و انتزاع چيزي نيست مگر صورت بندي شكلي يا «فرميك» از پديده مشاهده شده. اين صورت بندي شكلي همان نماد است. نماد ابزاري است كه به وسيله آن اطلاعات به دست آمده از تجربه را شكل و صورت مي‌بخشيم. لانگر از دو نوع متمايز نمادها سخن مي‌گويد: نمادهاي گفتاري و نمادهاي باز نماياننده.
مقصود از نماد گفتاري، زبان است كه حاوي مجموعه‌اي از واژگان دال بر معنا و قواعدي براي تركيب معناشناختي واژگان است. اما نمادهاي گفتاري در بيان احساسات و تمايلات به ويژه تمايلات ذهني و دروني، تا حدود اندكي توانايي دارد. اينجاست كه تمايلات بازنماياننده ضرورت پيدا مي‌كنند.
ويژگي نمادهاي بانماياننده آن است كه به خلاف زبان حاوي مجموعه‌اي از واژگان دال بر معنا و قواعد تركيب كننده نيست. در اين سنخ از نمادها اجزاء تنها از طريق ارتباطشان با ساختار كلي ادراك مي‌شوند. نمادهاي بازنماياننده حاوي يك ساختار كلي است كه ناظر بيروني مي‌تواند با مطالعه توام با همدلي آن منطق احساسات جمعي يك قوم و ملت را مورد مطالعه قرار دهد.
لانگر موسيقي را از اين حيث از ساير جلوه‌هاي هنري برجسته‌تر مي‌يابد. به قول لانگر موسيقي ضمن آن كه همچون يك متن قادر است صورت و فرم منطق احساسات جمعي را بازنمايي كند در عين حال نقشي فعال نيز دارد و مي‌تواند به صور گوناگون و متنوع، احساسات دروني هر يك از افراد را به قالب يك الگوي مشترك قومي بريزد.
جلوه‌هاي هنر ايراني و به ويژه موسيقي از چنين منظري كمتر مورد تامل قرار گرفته است. موسيقي كمتر از حوزه‌هاي ديگر دريچه خود را بر نگاه‌هاي فلسفي و جامعه شناختي گشوده است. وجود حداقل دانش فني موسيقي در ميان جامعه‌شناسان و فيلسوفان و آگاهي از مفاهيم و رويكردهاي اصلي فلسفي و جامعه شناختي در ميان موسيقي‌دانان شرط لازم چنين پيوندي است و شايد مانع اصلي اين پيوند از همين واقعيت برخاسته است.
براي بررسي موسيقي، به سياق ساير محصولات فرهنگي دست كم به سه شيوه مي‌توان عمل كرد. نخست آن كه خود موسيقي برحسب معاني و پيام‌هاي موسيقيايي آن و نه لزوماً معاني اشعار آن - موضوع بررسي قرار گيرد. دوم آن كه ويژگي‌هاي مصرف‌كنندگان موسيقي و مخاطبان آثار موسيقيايي بررسي شود؛ و سه ديگر آن كه ديدگاه خالقان آثار موسيقيايي مورد مطالعه قرار گيرد. هر شيوه، بخشي از مساله را روشن مي‌كند.
ما در اين مباحث شيوه سوم را برگزيده‌ايم و تلاش كرده‌ايم تا حدي بيرون از مباحث فني موسيقي، پاره‌اي از پرسش‌هايي را كه هم اكنون در حوزه مطالعات فرهنگي مطرح است با شجريان در ميان بگذاريم. دغدغه اصلي ما هنگام گفتگو اين پرسش محوري است كه ذخيره معنايي موسيقي اصيل (يا سنتي و يا هر لقب ديگري كه به آن بدهيم) در مواجهه با دنياي جديد و در برخورد با ديگر انواع موسيقي و نيز پديده‌هاي جديد اجتماعي چه موقعيت يافته است؟ موسيقي سنتي هم چنين در برخورد با ديگر منابع سنتي نظير اخلاق، عرفان، دين و يا حوزه‌هاي عمل اجتماعي نظير سياست و … چه واكنشي نشان داده است؟ و آيا در اين جغرافياي رو به تغيير، همچنان مي‌تواند نقش اصلي خود را در بيان تجربه زيست مشترك اجتماعي ايفا كند؟
شجريان، مهم‌ترين نماينده موسيقي (آوازي) متعالي است. اگر تقسيم‌بندي هنر عامه پسند (Popular Art) و هنر متعالي (High Art) را بپذيريم. بي ترديد شجريان را بايد در شمار مهم‌ترين نماينده هنر متعالي قرار داد. پرسش‌هايي كه مطرح شد غالباً درباره هنر متعالي مصداق بيشتري دارد و از اين‌رو، بهتر آن بود كه با مدافع چنين هنري در ميان نهاده شود.
در عين حال، آثار او در دو دهه اخير، نفوذ شگفت‌آوري داشته است و طيف متنوعي از سليقه‌ها و گروه‌هاي اجتماعي در شمار مخاطبان آثار او قرار گرفته‌اند. به سخن ديگر، هنر متعالي كه غالباً مخاطبان آن منحصر به نخبگان است، توانسته در ميان اقشار عادي و نخبگان نفوذ يابد. تركيبي كه از حيث مطالعات فرهنگي حائز اهميت است.
شهرت و محبوبيت شجريان مستقل از خود او و شخصيت و عقايد او حائز اهميت است. شهرت و استقبال عمومي از هنر او، گوياي آن است كه شجريان خود بازتاب خواست‌ها و كشش‌هاي دروني مخاطبانش است. موقعيتي كه وي در طول سال‌هاي پس از انقلاب با همه فراز و فرودها، آن را حفظ كرده است. طيف مخاطبان او از يك گروه و طبقه اجتماعي فراتر است و نظير او تنها به چند هنرمندديگر مي‌توان اشاره كرد كه طيفي اين چنين گسترده را گرد چراغ هنر خود گرد آورده باشند. اين مقام و موقع، يك شخصيت يا يك اثر هنري را به آئينه‌اي بدل مي‌كند كه از طريق آن مي‌توان از اثر و خالق آثار به وضعيت مخاطبان پل زد و به وجود پنهان وضعيتي كه در آن قرار گرفته‌ايم و به ساختارهاي مشترك ميان طيف بي‌شمار مخاطبان او واقف شد. اين گفتگوها به منزله اهتمام ما براي به زبان‌آوردن نيات و احساسات هنرمندي است كه در چنين موقعيت ويژه‌اي قرار گرفته است و ممكن است بتواند در كنار آثار او، جويندگان در عرصه‌هاي مختلف فكري و فرهنگي را در پاسخ گفتن به برخي پرسش‌ها ياري كند.
آثار شجريان با زندگي اجتماعي و سياسي دو دهه اخير پيوند خورده است. آثار او در هر دوره، يادآور فضاي اجتماعي و سياسي است و در مقام اثر هنري در تعامل با چنين فضايي قرار گرفته است. از اينروست كه حتي در صدا و سيما بيان صحنه‌هاي انقلاب با آواز او و اثر او همراه است. چنين موقعيتي خود حائز اهميت جامعه‌شناختي است و طبعاً دريافت‌هاي او منبع مهمي براي چنين مطالعه‌اي است.
آنچه شجريان در زمينه مباحث مربوط به فلسفه زيبايي شناختي، ارتباط هنر و زيبايي با اخلاق و قواعد ارزيابي اثر هنري و جنبه اجتماعي و نسبت هنر و قدرت سياسي و غيره مي‌گفت، كلام كسي است كه با موسيقي زندگي كرده است و موسيقي و خلق زيبايي، بخش اصلي تجربه زيسته او را تشكيل مي‌دهد. او در گفتگو از هنر و جنبه‌هاي گوناگون آن، بيشتر به تجربه‌هاي زيسته‌اش اتكا مي‌كرد و كمتر به ايده‌هايي متكي بود كه اين سو و آن سو مي‌توان خواند. آنچه مي‌گفت حاصل تلاش يك هنرمند براي به كلام آوردن احساس‌ها و انگيزه‌هاي پنهان و واكنش‌هاي غريزي و خواستهاي ناخودآگاه يك پديد آورنده نمادهاي زيبا بود. بسياري از هنرمندان تنها با زبان هنر خود سخن مي‌گويند و به كلام آوردن آنچه را كه احساس و تجربه مي‌كنند به منتقدان هنر مي‌سپارند. اما در همان جلسات نخست گفتگو با شجريان دريافتيم كه او خود قادر است تجربه زيسته هنري خود را به زبان آورد و در زمره هنرمنداني است كه با آنها تا حدودي مي‌توان بيرون از شكاف ميان ‎آفرينشگر و منتقد هنري ايستاد و افق‌هاي هنر را نگريست. بنابراين خواننده در اين گفتگوها نبايستي انتظار داشته باشد كه آنچه مي‌خواند، از روال و نظم و قاعده‌مندي مباحث يك جامعه شناس يا فيلسوف هنر تبعيت كند. اما آنچه شجريان به زبان مي‌آورد، براي يك فيلسوف يا جامعه شناس هنر كه در زمينه هنر ايران مي‌انديشد، مي‌تواند الهام بخش باشد.
شجريان، دلبسته به ايران و مضامين فرهنگ ايراني است. به تعبير خودش، به اين خاك چونان تن معشوق مي‌نگرد و تنها در اين خاك احساس قرار كند. او اينك در بام بناي رفيع‌ آواز ايراني به تنهايي ايستاده است. اما هنوز به افق‌هاي دوردست مي‌نگرد و بر اين باور است كه اگر يك بار ديگر فرصت آن را داشت كه راه رفته را دوباره طي كند، چنان حركت مي‌كرد كه از حدود قلمرو ايران فراتر مي‌رفت و متولي درخشش آواز ايراني در سطح جهاني بود. او باور ندارد كه زبان فارسي، جهاني كردن آواز ايراني را ناممكن مي‌سازد. به نظر شجريان مي‌توان مشخصه‌هاي زيبايي شناسانه آواز موسيقي ايراني را چنان گسترش بخشيد كه حس زيبايي شناختي ايراني را در سطح جهاني برانگيزد. چنانكه عدم درك زبان انگليسي يا ايتاليايي و فرانسوي مانع از آن نشده است كه خوانندگان اين كشورها از قلمروهاي خاص جغرافيايي بيرون روند و مقبوليتي بين‌المللي پيدا كنند.
عشق و علاقه به ميراث سنت و در عين حال تمناي آن كه به سطح سلايق و خواست بين‌المللي واصل شويم، تركيبي است كه ضمن گفتگو با شجريان با جوانب آن آشنا مي‌شويم.
شجريان به موسيقي غرب علاقمند است و بي‌آن كه با زبان بسياري از خوانندگان معروف غربي آشنايي داشته باشد، حس برانگيزاننده صداي آنان را در مي‌يابد و از آن لذت مي‌برد. او در دلايل رشد و شكوفايي موسيقي غربي تامل كرده است و بر اين باور است كه با تمسك به روش‌هايي نظير آن مي‌توان همان رشد و اعتلا را براي موسيقي ايراني فراهم آورد. به نظر او موسيقي ايراني از برخي جهات توانايي‌هاي نهفته‌اي دارد كه موسيقي غربي فاقد آن است و در صورت پروراندن اين قابليت‌ها مي‌توان زمينه رشد اين موسيقي را فراهم آورد. شجريان موفقيت خود را وامدار همراه كردن دو وجه مي‌داند: ادراك حسي خواست‌ها و نيازهاي مخاطب و در عين حال تكاء آميخته با علاقه و اشتياق به ذخاير سنت. او در صدد نيست كه در جهت خواست و نياز مخاطب يكسره ذخاير سنت را كنار نهد يا مطابق با آن نيازها و خواست‌ها به دگرگوني بنيادي در آن ذخاير دست بزند. براي موسيقي ايراني مستقل از خواست و توقع ديگران سرشت و عطر و رنگي قائل است و همواره در آفرينش‌هاي خود اين عطر را تعقيب مي‌كند. اما در عين حال تقدسي براي آن ذخاير قائل نيست. هنر ايراني با او در فضاي امروز مي‌زيد و در وهله نخست برآوردن نياز مخاطب بالفعل خود را در نظر دارد.
شجريان موسيقي را در سرشت خود، بشري مي‌داند. به سرشت قومي و محلي موسيقي باور ندارد. رنگ و بوي موسيقي‌ها، رنگ و بوي اقليم و تاريخ و پيشينه‌هاست و به همين جهت از پذيرش اين رنگ و بوي ناگزيريم، اما دليلي براي جزم انديشي در خصوص انها نداريم. همواره موسيقي ايراني در تعامل با پيرامون خود باليده است و اينك موسيقي غرب نيز از جمله همان جنبه‌هاي پيراموني است كه همراه با آن، موسيقي ما امكان باليدن مي‌يابد. هنرمندان چه بسا دغدغه انطباق اثر خود را با ضوابط سنتي يا مدرن دارند. اما اگر به قول شجريان بر اين اصل متكي باشيم كه در هنر، خلق زيبايي، تنها جزمي است كه بايد آن را مقدس بيانگاريم، هيچ اصلي پيشيني براي انتخاب يكي از دو گزينه سنت يا مدرن نداريم. هنرمند بطور ناخودآگاه اين دو افق را در هم مي‌آميزد. موسيقي اصيل با چنان ديدگاهي از موسيقي سنتي تفكيك مي‌شود. موسيقي سنتي در صندوقچه جزم‌ها باقي مانده است و تنها چشم به استاد و تبعيت از قواعد رديف نوازي دارد. اما موسيقي اصيل با تكيه بر مخاطب و نيازها و دوران او خلق مي‌شود. شجريان چنانكه در جريان گفتگوها قابل مشاهده است، تقديس نابجايي از گنجينه سنت نمي‌كند، به همين سبب هيچ گونه‌اي از موسيقي را غير مجاز نمي‌شمارد و براي كاربست مفاهيم اخلاقي نظير ابتذال در ارزيابي آثار هنري مجالي باقي نمي‌گذارد. اگر هم به تسامح، مصداقي براي موسيقي مبتذل بشناسد تنها با معيارهاي حرفه‌اي چنان تفكيكي را مجاز مي‌شمارد. وي علي‌الاصول بر اين باور است كه هيچ سنخي از نياز به موسيقي نيست كه بتواند به عنوان گونه‌اي ناروا شناخته شود و به عنوان ابتذال در موسيقي محكوم شناخته شود.
به نظر شجريان موسيقي ايراني تنها خوراك موجه براي ايراني نيست و ايراني به واسطه ايراني بودنش محكوم به شنيدن موسيقي ايراني نيست. نفس تمايل به مصرف موسيقي‌هاي ديگر نشانگر نياز به آنها و روا بودن مصرف آنهاست. از نظر شجريان فضاي بسته و كنترل شده نه تنها كمكي به تحول موسيقي ايراني نكرده است بلكه شنونده ايراني را مصرف كننده نازل‌ترين اشكال موسيقي غربي كرده است و مانع از رشد سلايق او براي مصرف اشكال پيچيده‌تر از حيث زيبايي شناختي شده است.
ايده انجام اين گفتگو نخستين بار در شهريور 1375 مطرح شد. هنگامي كه پيشنهاد را با شجريان در ميان گذاشتيم، كليات آن را پذيرفت. اما تصميم‌گيري نهايي را به گفتگوي تفصيلي‌تر موكول كرد. پس از توافق اوليه و به تصور ان كه در سه يا چهار جلسه، مقصود حاصل خواهد شد، گفتگوها را از اوايل آبان آغاز كرديم. گفتگوها با چند وقفه نهايتاً در اسفند 1375 به پايان رسيد. تغييرات چندباره در متن و تاثيرپذيري ان از شرايط اجتماعي، انتشار آن را به چنين زماني انداخت.
كتاب به دو صورت قابل تنظيم بود. نخست تنظيم آن به روال و نظم يك بحث علمي و دوم به شيوه روال طبيعي گفتگو. در شيوه نخست، مباحث در مورد هر موضوع در فصل جداگانه مطرح مي‌شود. اما شيوه دوم را برگزيديم چرا كه نه ما و نه شجريان، داعيه ارائه بحث علمي و با ضوابط و چارچوب‌هاي علمي نداشتيم، بلكه قصد ما بيشتر طرح مساله و ديدگاه‌هاي اصلي بود. ديگر آن كه روال گفتگو، دامنه بحث را به علاقه‌مندان بيشتري گسترش مي‌دهد و نظم طبيعي گفتگو، سهولت بيشتري را براي دنبال كردن بحث از سوي مخاطب فراهم مي‌كند.
پيشاپيش بر ما روشن است كه اين گفتگو با نقايصي همراه است. هنوز مي‌توان پرسش‌هاي تازه‌اي برآن افزود و يا پرسش‌ها را به صورت ديگري مطرح كرد. داوري‌هاي ديگران قطعاً ما را در تكميل اين كار كمك خواهد كرد.
چهار فصل 
به بهانه‌ي خلق مجموعه‌ي اركستري «چهارفصل» 
مطالبي در ارتباط با موسيقي محلي و موسيقي دستگاهي 
آنچه كه امروز در چهارچوب موسيقي محلي و يا بومي از يك سوي و موسيقي دستگاهي از سوي ديگر كه به نظر اين خادم حقير وادي موسيقي مملكتمان، تنها لحن و حالتي متفاوت دارند، مي‌بينم گاه متاثر و گاهي ملهم از يكديگر و نيز همچنان گاهي هر كدام حرفي نو و جدا از هم به گوش مي‌رسانند، مجموعه‌ايست از رسم و آئين و فراز و نشيبي نغمگي با وزن و رنگ و بوي خاص كه قدما، پيشكسوتان و استادان حاضر در اين وادي ضمن فراگيري و سپس آموزش اين مجموعه به طلبه‌گان و هنرجويان، آنهم به روش سينه به سينه و از راه گوش و خوشبختانه در اين عصر از راه آثار مكتوب دوام و بقاي اين گنجينه را سبب شده‌اند.
بر اين باورم كه سنت‌ها و مطالب جاي افتاده در ميان جوامع مختلف، در مقاطع خاصي از تاريخ به مثابه بدعت و نوآوري بوده‌اند در مقابل شيوه‌هاي قديمي‌تر از خود.
نغمه‌هاي محلي، اين رنگهاي صوتي بي‌آلايش و برگرفته از طبيعت و نيز جاري شده از يك چشمه‌ي هميشه زلال و برخاسته از دل مردمي بي‌ريا و خالص كه خلوص عمل، در پندار، گفتار و كردارشان هميشه مشاهده مي‌شود و بي‌شك به همين دليل اين تراوشات ذهني اثرگذار هستند و بر دل مي‌نشينند همراه موسيقي دستگاهي و يا رديف موسيقي ايران، وسيله‌اي هستند براي آشنايي با خصوصيات فرهنگي و هنري و قومي مردم اين مرز و بوم، و فراگيري الفباي اين هنر به منظور پاي گذاردن به پهناي بي‌انتهاي موسيقي ايران و در نهايت وسيله‌اي براي نوآوري و خلاقيت در قالب هر دو لحن ذكر شده.
بي‌شك بايد در حفظ و حراست و اشاعه‌ي موسيقي ملي ايران كوشيد، ولي موردي كه نبايد از نظر دور نگهداشت، رنگ پذيري و قابليت بسط و گسترش اين مجموعه و يا بعبارت ديگر دگرگوني دلپذير و دخل و تصرفي منطقي روي اين گنجينه و يا سنت، اما بدور از خدشه.
بنابراين مي‌توان اين طور بيان نمود … سنت، مجموعه‌ي آنچه هست، و آنچه خواهد شد، نوآوري و بسط و گسترش، آن هم به حكم ضرورت.
مجموعه‌ي «چهارفصل» با توجه به مسائلي كه در بالا شرح آن رفت براي اركستر و صداي هنرمند گرانمايه و دوست بسيار عزيزم بيژن بيژني تنظيم شد.
اين مجموعه كه شامل هشت قطعه مي‌باشد اثريست كه دستمايه‌ي آن ده ملودي محلي است كه تقريب نزديك به تحقيق برخاسته از چهار سوي كشورمان ايران بوده ( به همين دليل اين مجموعه چهار فصل نام گرفت) و به قول تني چند از باريك انديشان شهر، پس از گوش كردن به اين اثر و باور حرف بر اين مسئله كه … «اين قطعات تنظيم نشده، بلكه آهنگسازي شده است…» طبيعتاً اين نوع اظهار نظر و برخورد باعث خوشحالي و دلگرمي من مي‌شد، چرا كه احساس مي‌كنم تا حدودي به اعتقادات و نحوه‌ي نگرش خودم، نسبت به آنچه در اين وادي بدان اشاره داشتم، نزديك شده و عمل كرده‌ام.
اميدوارم در پيشگاه مردم خوب ايران پس از پخش مجموعه «چهارفصل» مورد نقد قرار گرفته و شاهد بازتاب آن بين هموطنانم باشم. چرا كه معتقدم اقبال در اين است. جاي دارد در انجام اين مهم از محبت‌هاي بي‌دريغ و بسيار جناب رضا مهدوي هنرمند خب از آغاز تا پايان اين پروژه و مساعدت‌هاي ضروري و به موقع ايشان كه از سر لطف به بنده و جناب بيژن بيژني، داشته‌اند سپاسگزاري كنم، براستي كه جاي تعجب دارد و در اين دوران «نوبر» است …
در اينجا آنچه را كه براي بروشور سي. دي اثر نگاشته‌ام مي‌آورم تا عزيزاني كه نوار را مي‌شنوند در نوار كاست توضيحات موجود نيست- و يا تمايل به اطلاعات حسي- علمي تنظيم ترانه‌ها دارند بتوانند از درك بهتري برخوردار گردند.
يار با من بمان (ترانه شيرازي)
در آغاز اين قطعه، ويولنها و ويولا پس از چهار ميزان بازي سنتور و ويلنسل با نت‌هاي تنال به منظور ايجاد فضاي مقام افشاري اولين موتيف آشناي ترانه‌ي شيرازي را به ترتيب معرفي كرده و سپس تار به طور كامل اجراي آن را به عهده مي‌گيرد.
پس از اتمام اين فضا بار ديگر ملودي را با لحن كمانچه و ويلن اول مي‌شنويم حال مقدمه به پايان رسيده و نوبت كلام است كه آوازخوان اولين بند آوازي را تقديم مي‌كند.
پس از پايان بند دوم به شكل گذشته رابطي سازي در قالب بسيار تند در ميزان دو چهارم و تداخل قالب شش هشتم روي آن كه پلي ريتميك ناميده مي‌شود راه را براي معرفي ملودي كردي به نام «هه روايه» كه همچنان در فضاي افشاري تامپره (تعديل) شده است (كم و زياد شدن فركانس‌ها بنا به ضرورت) مي‌گشايد، در خاتمه‌ي اين رابط بند سوم هم معرفي مي‌شود.
از منطقه‌ي لرستان و خرم‌آباد ملودي بسيار زيبايي كه به دليل كلام نغر و بي‌رياي آن «زندگي» نام گرفت و به ياد مردم خوب اين منطقه و استاد گرانمايه فرامرز پايور با آن تنظيم شنيدني، انتخاب شد، با مقدمه‌اي هشت ميزاني توسط ويلنها- ويولا و ويلنسل و تكرار آن در اوج، آغاز شده و سازها در جمله‌ي دوم گوشه‌ي طوسي (داد) را معرفي و فرود مي‌كنند و ساز بربط در حاليكه كلام زيباي باباطاهر روي آن دكلمه مي‌شود ياد استاد عبدالوهاب شهيدي را زنده مي‌سازد.
پس از آن آوازخوان و كمانچه به همراهي تنبك، ضمن معرفي جمله‌ي اول اين اثر در فضائي كاملاً خلوت، جمله‌ي دوم و ترجيع بند كلامي را مي‌خواند. قطعه پس از سيري مجدد در گوشه‌ي طوسي و اوج اول ماهور و ترجيع بند هميشگي توسط خواننده و رابط سازي در قالب اصفهانك و اشاره‌اي پنهاني به راك يا اوج دوم و نيز اشاره‌اي خواننده به گوشه‌ي عراق و ترجيع‌بند نهايي به پايان مي‌رسد.
بارون بارونه (كردي) 
اين قطعه كه برداشت و يا ملهم از يك قطعه‌ي كردي است. با افكت رعد و صاعقه و يك موتيف چهار ضربي كه در طول قطعه به كرات شنيده مي‌شود، به منظور ايجاد فضائي آشنا توسط ساز فاگوت و صداي بم آقايان آغاز و بلافاصله ملودي مورد نظر بطور كامل توسط گروه كر (آواز جمعي) معرفي مي‌شود. فضاي كوبه‌اي و تضاد در آن به دليل نقش دف كه ساز مخالف مي‌زند وسعي دارد در مقابل ساير آلات كوبه‌اي سنتي ريتم خاصي را در چهارچوب جاز تداعي كند و ابوا كه رل سرنا را بازي مي‌كند. بند اول آواز روي همين فضا شنيده مي‌شود و آواز جمعي روي جمله‌ي آخر آوازخوان ترجيع‌بندي را شكل مي‌دهند و اركستر با پرچمداري كلارينت و سپس فلوت در قالب وارياسيون در مقام پاسخگوئي بر مي‌آيد.
بند دوم آواز به همراهي ابوا آغاز، و در پايان همين بند ملودي اصلي را با حرفي تازه به اتمام مي‌‹ساند و اين بار روي نقش كوبه‌اي و افكت رعد و صاعقه، آواز جمعي در شكل بي‌كلام فضائي روستائي را تداعي كرده و به آواز خوان جواب مي‌دهد.
 
آنگاه نوبت به بند سوم مي‌رسد كه با شكوهي بيشتر ياد خواننده‌ي قبلي اين قطعه كه موسيقي پاپ در ايران را در چند دهه‌ي گذشته شكل داد و معرفي نمود زنده مي‌كند.
گريه‌ي شبانه (نسانسا- گيلاني)
اين ملودي گيلاني كه براستي به دل خود من بسيار نشسته، با ضرب‌هاي پيانو و كنترلباس در حالت پيتزكاتو (زخمه به سيم يا كندن سيم) و نوبت كشيده‌ي ساير خانواده‌سازهاي زهي، و تار در قالب موتيف‌هاي كوتاه برگرفته از ملودي اصلي، فضاسازي و بستر اصلي قطعه را آماده مي‌سازند.
پس از اين مقدمه، سنتور با يك خط موج گونه يا به عبارت ديگر هارموني افقي (كنترپوان) آوازخوان را به عرصه‌ي اين ماجرا دعوت مي‌كند. در حالي كه پيانو هارموني عمودي اين قطعه را در قالب ريتم و ويلنها، كنترپوان شماره‌ي دو را اجرا دارند.
نوبت به پاسخگوئي مي‌رسدكه سازهاي زهي با استفاده از فضاي ملودي اصلي، اجراي اين مورد را بعهده مي‌گيرند و ترانه را به بستر از پيش معرفي شده مي‌برند و با كمي تغيير وضعيت در ساختمان قطعه، آوازخوان بخش پاياني را پيشكش مي‌كند.
شب تنهائي (پاچ ليلي- گيلاني)
اين قطعه نيز تعلق به منطقه‌ي گيلان دارد و با مقدمه‌اي نه چندان ملهم از ملودي، ولي مي‌توان گفت ارتباط كم رنگي با تم اصلي دارد و ابتدا در تناليته‌ي مورد نظر با ساز فلوت، سپس با دو ساز كلارينت و ويولا در يك پنجم درست بالاتر و در نهايت با سنتور در تناليته‌ي اصلي شنيده مي‌شود. سازهاي ديگر اين مجموعه، رل هارموني دارند. ويلن اول وارياسيوني از تم اصلي در بخش اول جمله، و بعد تار نيمه‌ جمله‌ي دوم ملودي را بدون دخل و تصرف معرفي مي‌نمايند. در ادامه همين فضا، ويلنسل و سپس كلارينت و ويولا و در بخش فلوت و سنتور معكوس تم را مي‌شنويم. در اينجا اوج حضيض ويلن اول، روي بازيهاي مشابه كه توسط ساير خانواده‌ي زهي انجام مي‌گيرد، شنونده را به حريم آوازي پذيرا مي‌شود و بند اول آواز با همراهي سنتور پايان مي‌گرد. در وقت پاسخ، سازها به سركردگي فلوت، موتيف‌ها و نيم‌جمله‌هايي را كه خويشاوندي كامل با تم آشنا دارند، اجرا مي‌كنند ودر پايان اين ماجرا پس از اتمام بند دوم، عيناً شاهد تكرار كل قطعه جهت معرفي بخش‌هاي سوم و چهارم خواهيم بود.
پريشان (كوچه لر- آذري)
اين قطعه‌ي زيباي آذري كه بارها آنرا با اجراهاي بسيار درخشان و آوازخوانان صاحب نام چون رشيد بهبود اف شنيده‌ايم پيوندي بسيار محكم و اثرگذار بين ملودي و كلام لطيف آذري را با خود به همراه داشته است. اين بار اما، شاعر كوشيده است اين پيوند را بين كلام فارسي و ملودي برقرار كند و آوازخوان به شكوهي چون گذشتگان آنرا تقديم شنوندگان صاحب دل مي‌كند تا فارسي زبانان سرزمينمان نيز همچون هموطنان آذري در لذت شنيدن و درك آن سهيم باشند.
در مورد ساختمان قطعه و مسائل فني آن، بهتر ديدم چيزي ننويسم كه چه به مصداق «حاجت بيان» اميد است قطعه خود حرفي براي گفتن داشته باشد.
چشم براه (دي بلال- بختياري)
در اين ملودي دلنواز بختياري كه حزن ديرينه و دلچسبي در آن مشاهده مي‌شود، سه خط فلوت سپرانو، آلتو و باس، فضائي آشنا در ملودي حاكم بر قطعه را با همان شگرد مشابه‌سازي يا وارياسيون، ايجاد مي‌كنند.
ويلنسل در ادامه‌ي راه وارياسيون شماره‌ي دو را كه كاملاً به ملودي نزديك است به كمك هارموني ويلنها و ويلن آلتو و كنترباس اجرا كرده و سپس در فضاي شلوغ‌تري توسط خانواده‌ي زهي، ويلن حرف اول فلوت سپرانو را در اكتاو بالاتر به كمك دهل (كه سعي دارد حزن اشاره شده را مجسم نمايد) به گوش رسانده و بستر قطعه را جهت آواز خوان مهيا سازد.
بند اول را به همراهي فلوت‌ها با كلام زيباي شاعر مي‌شنويم و همين آنسامبل در مقام پاسخ‌گوئي بر مي‌آيند و بند دوم با هارموني رونده‌ي پيانو و كنترپوال ويلن آلتو آغاز و به پايان مي‌رسد.
حال قطعه به كمك موتيف پاساژگونه‌ي زهي به ملودي ديگري از همين منطقه و با نام مشابه (دي بلال) وصل مي‌شود و آواز خوان با حالتي عجولانه ملودي دي بلال دوم را معرفي و قطعه به مقدمه‌اي كاملاً متفاوت رسيده و اين بار آوازخوان دو بند آوازي با ريتمي معقول و درخور شخصيت اين فضا، ضمن بازي هارموني گونه‌ي پيانو- ايمتاسيون يا تقليد بين ويلنها و آلتو و ويلنسل- رنگ پردازي كوبه‌اي چون دايره زنگي و تمبك، قطعه را به نقطه‌ي پاياني نزديك مي‌كند در حالي كه همه‌ي فلوتها، موتيف دو ميزاني آشنايي از دي بلال اول، به منظور نوعي تجديد خاطره و يادآوري و چه از ديد فن كمپوزيسيون بازگشت به تم اول را اجرا دارد.
سايه‌ي مهر (جوني جوني- مازندراني)
در كلام محلي اين قطعه از بوي زلف ورنگ و روي گيراي مهر و دل خونين مهرورز گفتگو دارد. با وارياسيوني كاملاً شلوغ و پرخاشگر و با ريتمي تند توسط پيانو و سازهاي زهي آغاز و در پايان اين حديث، به بستر آرامي وارد مي‌شود كه در آن پيتزيكاتو و لگاتوي سازهاي بم نوعي ملودي و خط هارموني رونده‌ي پيانو و يك نغمه‌ي كاملاً متفاوت ولي روستايي كه سليقه‌ي مصنف است و صرفاً به منظور رنگ آميزي آمده. در اوج تنال ملودي محلي با ويلن اول و سپس ويلن دوم، شنيده مي‌شود و با شيطنت‌هاي همين آنسامبل قطعه به بند اول آواز به همراهي تار وصل مي‌گردد. پس از اتمام بند اول، با يك رابط هشت ميزاني كه لحظه به لحظه تند مي‌شود قطعه به بستر قبلي كه شلوغ و پرخاشگر توصيف شده بود بر مي‌گردد و تا پايان قطعه چند بار شاهد باز و بسته شدن ريتم ملودي اصلي با همان بازي‌هاي هميشگي در قالب كمپوزيسيون خواهيم بود.
اسماعيل تهراني 
- حدود 35 سال است كه فرهنگ و هنر جزو دغدغه‌هاي جدي زندگي من بوده و هست به ويژه خوشنويسي و موسيقي كه هر يك از اين هنرها آداب و آئين خاص براي خودش دارد كه من با تمام وجودم به آن پرداختم و خدا را شاكر و سپاسگزارم كه حرمت و قدر اين هنرهاي اصيل سرزمينم را به درستي دانستم و به آن همواره احترام گذاشتم پانزده سال پيش كه به صورت حرفه‌اي كار موسيقي را آغاز كردم يقين داشتم كه اگر بخواهم آثار در شان فرهنگ وطنم داشته باشم و توليد آلاثاري كه تاثيرگذار باشد و بخواهد در يادها بماند الحق كاري است بس دشوار ولي غير ممكن نيست. عشقي كه من در گرو خوشنويسي و موسيقي گذاشتم غير از اين هم انتظار نمي‌رفت بعد از ضبط قطعه‌ي «شوريده دل» با شعر عطاف و آهنگسازي خوب ارسلان كامكار از آلبوم «افسانه‌ي سرزمين پدري‌ام» احساس كردم راه بلند است و من آغاز اين راه ايستاده‌ام و بدرستي دريافتم كه «به دريائي درافتادم كه پايانش نمي‌بينم» بعد از انتشار اين اثر و آشنايي با دوست عزيز كامبيز روشن روان دريچه‌هاي زيبائي از موسيقي سرزمينم را با شوه‌ي اركسترال به روي من گشود، همنشيني با اين هنرمند بزرگوار شور و اشتياقم را همواره چندان كرد كه حاصل اين همكاري شش اثر و كنسرت با اركستر فيلارمونيك لندن بود كه برايم دوست داشتني و خاطره انگيز است.
تازه‌هاي موسيقي كه استاد روشن روان برايم ساخت هم قدرش را مي‌دانم هم توقع دوستداران آثارم را چندان كرد و هم مسئوليت مرا به موسيقي بيشتر چرا كه از ساختار ويژه‌اي برخوردار بود.
همچنين از كاركردن با استاد هنرمند دكتر محمد سرير كه نگاه جوانانه‌ي ايشان در ساخت موسيقي «روياي رنگين» و استفاده از اشعار معاصرين و موسيقي لطيف و شنيدني‌اش بسيار لذت بردم و از همه مهمتر شخصيت و دل آينه گونش و دوستي اين سالها با ايشان بسيار چيز ياد گرفتم كه اميدوارم اين تجربه‌هائي كه در اين سالها با هم داشتيم به همين يك اثر ختم نشود.
مي‌خواهم يادي كننم از آلبوم «كوچه» و اشعار خاطره‌انگيز زنده ياد فريدون مشيري استادان امير هوشنگ ابتهاج، دكتر محمدرضا شفيعي كدكني و م. آزاد با موسيقي شنيدني استاد اسماعيل واثقي كه در اتريش زندگي مي‌كنند. 
از كاركردن و همكاري با جناب اسماعيل واثقي هم تجربه‌هاي زيادي اندوختم و بايد عرض كنم كه ملودي سازي و اركتسر نويسي ايشان هم بسيار مورد علاقه‌ي من است چشم براي آثار ديگري از ايشان هستم. و همين طور مي‌خواهم يادي بكنم از آلبوم «گل بدامن» آهنگساز و نوازنده‌ي خوش قريحه دوست عزيزم پشنگ كامكار و تنظيم زيباي ارسلان كامكار كه اين مجموعه هم دوستداران زيادي دارد.
تا اينجاي نوشته‌ام يادي از آهنگسازاني بود كه من افتخار همكاري با آنها را داشتم و سپاسگزار توانايي‌ها و محبت‌هاي آنها هستم. در تمام اين سالها اثري كه برايم ساخته مي‌شد همواره فكر مي‌كردم كه بايد شان و هويت فرهنگي‌ام در آن متجلي باشد در غير اين صورت نمي‌شد آنهمه عشق بورزم به ويژه پيام‌هاي شعري من در قالب ترانه هر چند كه اين اشعار از شاعران روزگارم وام گرفتم هرگز از پيام عاشقانه، مهرورزي، صلح و آشتي دور نبود.
چرا كه عشق در روزگار ما به هجران نشسته انتخاب اين مضامين به عاشقانه زيستم ما كمك مي‌كند.
و يا به قول دوست شاعر و بزرگوارم جناب آقاي فريدون مشيري: 
اي همه مردم در اين جهان به چه كاريد؟
عمر گرانمايه را چگونه گزاريد 
هر چه به عالم بود اگر به كف آريد 
هيچ نداريد اگر كه عشق نداريد 
ولي شما دل به عشق اگر نسپاريد 
گر به ثريا رسيد 
هيچ نيرزيد 
عشق بورزيد
دوست بداريد.
يا به قول زنده ياد سهراب سپهري
روزي خواهم آمد 
و پيامي خواهم آورد
در رگها نور خواهم ريخت 
و صدا خواهم در داد 
اي سبدهاتان پرخواب 
سيب آوردم، سيب سرخ خورشيد 
آشتي خواهم داد 
آشنا خواهم كرد 
راه خواهم رفت 
نور خواهم خورد 
دوست خواهم داشت 
بخشي از اشعاري كه در آلبوم سيب سرخ خورشيد با موسيقي جناب روشن روان اجرا كردم چون پيام مهر و عشق در آن بود خواستم تقديم خواننده‌هاي خوب مجله‌ي موسيقيايي مقام بكنم.
بهرحال قسمتي از آثارم را اختصاص دادم به نغمه‌هاي محلي و بومي وطنم ايران چرا كه اين ملودي‌ها زبان و حال روستانشينان صاف دل و زلال سرزمين با طراوت ما ايران است نوائي از جنوب خراسان- دي بلال از منطقه‌ي بختياري و فارس در آلبوم نهانخانه‌ي دل و آينه در آينه و يا در «ايران زمين» كه گل گشت به هشت منطقه‌ي موسيقي خيز ايران عزيزم. موسيقي فولكلوريك ايران بسيار جاي كار دارد كه اميدوارم بتوانم به مناطق ديگر ايران سفر كنم و دستمايه‌هايم را براي هموطنان مهربانم اجرا كنم.
شايد بيست و چهار و پنج سال است كه يك موسيقيدان خوب و تواناي ما در ايران حضور فيزيكي نداشته البته از موسيقي ايران به دور نبودند ولي اثري از او منتشر نشده بود مي‌خواهم خوش‌آمد بگويم به استاد اسماعيل تهراني كه جايش در عرصه‌ي موسيقي ايراني خالي بود چرا كه از آهنگسازان قديمي و از هم نسلان جناب روشن‌روان، اردشير روحاني و اسماعيل واثقي هستند. سه دهه‌ي پيش همه‌ي اين هنرمندان عاشقانه در كنار هم آهنگسازي مي‌كردند و به روي صحنه مي‌رفتند. اميدوارم در اين زمان كه من اين يادداشت را براي مجله‌ي محترم مقام مي‌نگارم دوباره اين استادان خوب موسيقي را در كنار هم ببينم. بهرحال حضور دوست عزيز و هنرمندم جناب اسماعيل تهراني را در ايران به فال نيك مي‌گيرم. و اما «چهارفصل» اثر مشترك من با جناب تهراني و با اشعار دكتر امير حسين سعيدي كه از سوي مركز موسيقي حوزه‌ي هنري منتشر مي‌شود بي‌شك اگر لطف‌ها و كوششهاي جناب رضا مهدوي نبود اين بار به منزل نمي‌رسيد. مساعدت‌هاي گوناگون جناب مهدوي در شكل‌گيري اين اثر «چهارفصل» انرژي مثبتي بود كه ما را دلگرم به اين كار كرد من به سهم خود صميمانه از ايشان سپسگزاري مي‌كنم و همچنين به تنظيم و پرداخت استاد اسماعيل تهراني بايددست مريزاد بگويم والحق سنگ تمام گذاشتن ايشان در موسيقي چهار فصل جاي انديشه، نقد و نظر دارد كه اميدوارم موسيقيدانها به معرفي و تحليل آن بپردازند.
و اما نكته‌اي كه بسيار اهميت دارد و جايش امروز است كه گفته شود اين است كه متوليان و سياستگزاري موسيقي كه بايد روي آثار جدي و ماندگار و قابل اعتنا تجديدنظر و سرمايه‌گذاري كنند تا آثاري از اين دست كه ساختار هنري داشته باشد نه عامه پسند و گيشه‌اي كه اين موضوع بسيار جاي بحث دارد و اصولاً ما در عرصه‌هاي فرهنگي آيا بايد كاري كه در شان فرهنگ و هنر باشد ارائه كنيم و يا هر آنچه در بازار نازل موسيقي توليد مي‌شود گوش بسپاريم و آيا در روزگار ما نبايستي اثري با عيار علمي هنري و توانمندي آهنگساز شاعر و خواننده تصنيف شود و آيا رسالت ما اين نيست كه فرهنگ موسيقي مردم روزگارمان را ارتقا بخشيم و آيا در گذشته‌هاي نه چندان دور هنرمنداني مثل استادان خالقي، محجوبي، معروفي، بنان و امثال آنها سعي در توليد آثار ماندگار و درخور شان موسيقي سرزمين ما خلق نكردند؟ چرا امروز اين تفكر به گل نشسته چرا امروز اثري توليد شود و اقبال عموم را بر نيانگيزد بايد طرح متوقف شود و توليد نشود چرا بايد اين سليطقه‌ها را لاله‌زار و امثالهم تعيين كنند. اگر اين روش ادامه پيدا كند كه متاسفانه مشاوران اين مراكز از هيم قماش هستند بايد به عزاي موسيقي ايران بنشينيم. اميدوارم روزي ناشراني مثل انتشارات صوتي تصويري سروش و حوزه‌ي هنري به عنوان سرمايه‌گذاراني كه فرهنگ‌سازي در توليد موسيقي دارند گرفتار اين آسان‌پسندي عاميانه نشوند، 
 
و...
 


کلمات کلیدی مرتبط:
مطالعات طراحی مركز موسيقي سنتي ايران ,رساله مركز موسيقي سنتي ايران,مطالعات,پروژه مركز موسيقي سنتي ايران,پروپوزال مركز موسيقي سنتي ايران,رساله , ppt ,pptx ,doc,iran پایان نامه,پایان نامه مركز موسيقي سنتي ايران,معماری,دانلود رایگان,طراحی مركز موسيقي سنتي ايران, مقاله ,ويژگيهاي, اصول, تاریخچه, مبانی,
مقالات مرتبط
مطالعات خانه ی هنر- رساله خانه ی هنر
مطالعات طراحی باغ هنرمندان - رساله پایان نامه طراحی باغ هنرمندان -طراحی باغ هنرمندان
مطالعات طراحی خانه سبز معمار با رویکرد معماری پایدار
دانلود مطالعات طراحی خانه ادبیات ایران
مطالعات خانه فرهنگ و هنر کودک - رساله خانه فرهنگ و هنر کودک
مطالعات خانه و مرکز هنری آموزشی موسیقی
مطالعات طراحی مركز ملي فرش ايران
مطالعات طراحی مرکز فرش دستباف ایران
مطالعات طراحی خانه موسیقی همراه با نقشه های کامل اتوکدی
مطالعات طراحی مرکز آموزشی هنرپیشگی و بازیگری
مطالعات طراحی مرکز مطالعات و شناخت ارزشهای اسلامی
مطالعات خانه معماری تهران با رویکرد معماری پایدار
مطالعات و مبانی نظری خانه فرهنگ پایدار (پایان نامه)
مطالعات و مبانی نظری طراحی مرکز صنایع دستی(پایان نامه)
مطالعات و مبانی نظری دهکده هنرمندان(پایان نامه)
طراحی فرهنگسرا با رویکرد تاثیر تکنولوژی بر فرهنگ جامعه
مطالعات کامل رساله خانه آواز ایرانی
مطالعات کانون پرورش فکری کودکان
دانلود رساله کامل خانه موسیقی

تعداد صفحات : 84

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2071
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 102
  • آی پی امروز : 50
  • آی پی دیروز : 143
  • بازدید امروز : 591
  • باردید دیروز : 781
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 591
  • بازدید ماه : 8,254
  • بازدید سال : 66,082
  • بازدید کلی : 989,169